قصه ما

قصه ما داستان سی تری

قصه ما …

… یعنی داستان Si3، از یک درد مشترک شروع شد. قصه درد مشترک همه هم‌نسلی هام. داستان همه بچه‌های دهه ۶۰؛ کودکان دهه شصتی که کودکان این دفتر و کتاب‌ها بودن. داستان دفتر کتاب‌های کوپنی که پشت همشون نوشته شده بود: تعلیم و تعلم عبادت است. برای ما دهه شصتی‌ها که بچه‌های جنگ و دفاع مقدس بودیم! کلمه عبادت مقدس بود. و قداست تو نسل ما یعنی یک حرف، یک روش، یک کلام و لاغیر. جای حرفی نبود. تعلیم و تعلمی که زیر چتر آموزش و پرورش بود. قصه ما فصل جدیدی رو شروع کرد! ماها بزرگ شدیم. مادر شدیم. پدر شدیم. کم کم نان آور خونه شدیم و هر کدام یک جای سکان کشتی ایران رو به دست گرفتیم.‌

کارها پیش میرفت. هممون دانشگاه رفته بودیم و به اصطلاح بلدِ کار. اما نمیدونم چرا کارها کیفیت نداشت. یک جای کارها میلنگید. هممون اینو توی خلوت خودمون می‌دونستیم. توی کار فهمیده بودیم که ماها آموزش دیدیم اما پرورش هممون در حد یک لغت بالای سر در اداره‌ها مونده بود. هم پرورش جسمیمون، هم پرورش روحیمون.

مسئله چه بود؟

یک جاهایی از ذهنمون پرورش کامل پیدا نکرده بود. به مشکل که برمیخوردیم ذهنمون قدرت درست حل مساله رو نداشت. یا شونه خالی می‌کردیم و بی خیال رد می‌شدیم و می‌گفتیم اصلا به ما چه. کارها خودش پیش میره. یا انگشت اتهام رو به سمت دیگری می‌گرفتیم. در تکروی‌ها خوب بودیم. اما کار که به همکاری و تعامل با دیگری می‌رسید، رنگ‌ می‌باختیم. نسلی شده بودیم همه دکتر و مهندس ولی تک بعدی. اما آخه مملکت تازه رو پا شده بود. هر کس که یک شغل داشت باید انجامش میداد. وقت پرسیدن و تامل در این موارد نبود. شاخ غول بزرگ کنکور رو شکسته بودیم. حالا وقت کیفور شدن بود، نه این جور سوالها. روزها گذشت و بچه هامون جلو چشممون قد کشیدن. حالا دیگه داستان قصه اونها بود. آدم شاید از خودش بگذره اما از بچه اش نمیگذره.

این بود که آستین بالا زدیم. از همین بچه‌های دهه شصت نشستیم دور هم گفتیم خب …. آموزش که تا تهش پیش رفته. ما میتونیم برای پرورش بچه هامون چیکار کنیم؟ مهد کودک‌های بالای شهر ارتفاع موکت‌ها رو زیاد کردند و پایه‌های صندلی بچه‌ها رو کوتاه تر و رنگی کردن. یک جاهایی بنا به تقاضا، موسیقی و رقص به برنامه‌های آموزشی اضافه شد. و یک جاهایی هم به مصلحت کلاس قرآن. اما اینها مُسَکِن بود. بیشتر شاید شبیه یک شوی تبلیغاتی بود.

کار باید از اساس درست میشد. باید از پایه کار می‌کردیم. رفتیم سراغ بچه‌های ۳ تا ۷ سال. همون موقع که مزرعه وجودشان آماده پاشیدن بذره. ‌به قول حضرت امیر: فرزندت در ۷ سال اول همانند ریحان و گل خوش بوی تو است. ریحان در عین لطافت و ظرافت و خوشبویی برای پدر و مادر نیاز به مواظبت و مراقبت دارد. در احادیثی نیز آمده است که کودک را در این ۷ سال اول، کاملا آزاد بگذارید که بازی کند. تا از نظر جسمی و روانی به رشد لازم برسد.

ما بچه‌های زبان هم یک ضرب المثل داریم.‌
Aristotle said: Give me a child until he is 7 and I will show you the man.
شما به من یک‌پسر بچه ۷ ساله رو نشون بده تا بهت بگم توی ۷۰ سالگی چطور مردیه….

رفتیم اروپا. مدرسه و مهدهاشون و دیدیم. مهدهای بالا شهر و پایین شهر و شمال و جنوب و شرق و غرب رو دیدیم. کتاب‌های به روز ایران و آمریکا و اروپا و آسیا رو جمع کردیم. می‌خواستیم بدونیم حرف حسابشون چیه؟!
باید هدفمون رو پخته می‌کردیم تا به یک خط فکری واحد می‌رسیدیم.

هدف ما آموزش مهارت زندگی کردن به بچه هاست. و حتی قدممون رو یک پله بالاتر گذاشتیم. مهارت لذت بردن از زندگی.
نه روزمرگی و نه روزمرگی؛ بله لذت بردن از زندگی.

نشستیم فکر کردیم یک انسان برای اینکه شاد زندگی کنه باید چه مهارت‌هایی داشته باشه؟؟

مهارت زبان؛ گفتگو، اینکه بتونیم حرف بزنیم.

مهارت‌های ذهنی؛ آگاهی از ذهن خود آگاه و ناخود آگاه، قوه استدلال، قدرت اراده، قوه حافظه، قوه درک، قدرت تخیل، قوه شهود.

مهارت‌های حرکتی؛ تنبلی و تن پروری مانع شادی آدم ها میشد.

مهارت‌های اجتماعی؛ این که آدم ها بتونن با هم کار کنن، وسط زمین بازی توپ رو به هم پاس بدن، واسه رسیدن به یک نتیجه مطلوب واسه کل جامعه، این که آدم‌ها به حرف‌های هم، اعتقادات هم، به تفاوت‌ها احترام بزارن. آخ که دنیا چه بهشتی می‌شد!!

مهارت‌های مذهبی؛ آدم‌ها باید به ذات خودشون برگردن. قرآن‌ها از سر طاقچه‌ها باید میومد جاری میشد توی این زندگی هامون.

last but not least مهارت‌های ریاضی یا شاید فضایی؛ این که منطق داشته باشیم. دو دو تامون چهار تا بشه. جای خودمون رو توی این دنیا بدونیم. بدونیم کجای این دنیا ایستادیم؟ و در نهایت، به قول انگلیسی‌ها:

مهارت فکر کردن! فکر کردن پایه ای و Base … که به درد بچه‌های ۳ تا ۷ سال میخوره و بذری هست که میکاریم. تا بچه‌های امروز و آدم بزرگ‌های بعدی آماده مهارت‌های فکری بالاتر بشن. که این مهارت Problem Solving هست. قدرت حل مساله.‌
حالا باید فکر میکردیم! که چطور میشه این همه اهداف قلمبه سلمبه دنیای آینده بچه هامون، الان تبدیل بشه به بازی ها و لقمه های کوچک قابل هضم خوشمزه واسه بچه‌های ۳ تا ۷ سالمون.
و این شد که قصه سی تری شروع شد….

داستان Si3 …